سوره مبارکه بقره/شریفه ۳/موانع هدایت/شعر

شعر اول

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم

با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی

سلطان من خدا را زلفت شکست ما را

تا کی کند سیاهی چندین درازدستی

در گوشه سلامت مستور چون توان بود

تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی

آن روز دیده بودم این فتنه‌ها که برخاست

کز سرکشی زمانی با ما نمی‌نشستی

عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ

چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی

شعر دوم 

مجلس تن بشکن و پرواز کن

این نخ پوسیده از پا باز کن

تا ببینی کانچه دیدی ما سواست

تا بدانی خلوت پاکان جداست

تا بدانی صحبت یاران خوشست

گیر و دار زلف دلداران خوشست

تا ببینی کعبه مقصود را

برگشائی چشم خواب آلود را

تا نمایندت به هنگام خرام

سیر گاهی ، خالی از صیاد و دام

تا بیاموزند اسرار حقت

تا کنند از عاشقان مطلقت

پروین اعتصامی

شعر سوم

بجد و جهد می جو تا بیابی

اگر جوینده ای یابنده باشی

نتابد بر دلت نور هدایت

تو تا از کبر و کین آکنده باشی

ترا رسم خداوندی نزیبد

بزیب بندگی زیبنده باشی

نشاید بندگی با خود پرستی

زخود تا نگذری کی بنده باشی

زدیده اشک می افشان و میسوز

که تا چون شمع افروزنده باشی

علامه فیض کاشانی

شعر چهارم

نهال آرزو در سینه منشان گر خردمندی

که داغ حسرت آرد بار باغ آرزومندی

به دستت نیست چون فرمان، چه جوئی کام دل ای جان

چو داغ بندگی داری چه کارت با خداوندی

ز خواهشهای پیچ آپیچ بند آرزو بگسل

دل آزاده را بهر چه در زنجیر می بندی

بود تا آرزو در دل نگردد کام جان حاصل

زدل هر آرزو بگسل که با دلدار پیوندی

منه گامی پی گامی که کام آید به استقبال

طیق بندگی بسپر، ببین لطف خداوندی

به عشق حق صلائی زن، خرد را پشت پائی زن

به نام و ننک این باطل پرستان را چه در بندی

یکه بر آسمان تازی،‌بر اوج قدس پروازی

درین محنت سرا تاکی بآب و خاک خرسندی

ثباتی نیست دنیا را براتی نیست عقبا را

نه نقدت هست نه نسیه بامید چه خرسندی

علامه فیض کاشانی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد